وقتی کوچیک تر بودم فک میکردم! اینجا جهنم ام باشه من میتونم بهشتش کنم! میگفتم باید جنگید اون موقع بوکس کار میکردم! فک میکردم واقعن زمین هم رینگه! و میخوای ببری باید هوک چپو تقویت کنی! ولی بعدش فهمیدم شیطون از تو دله همه محبتو کنده برده! همه رو به جونه هم انداخته!
نمیدونستم! اینجا جهنمه! جهنم ام میمونه با همت من هیچ فرق نمیکنه! کلن شروع دوباره و این چیز شرا رو بمال دسمال توالت ! نمیدونستم فک میکردم همش تو همون دوران بچگیه همه چی ! همه چی خوش بود هر چی میخواس بشه میشدم برام فرقی نداشت! نمیدونستم! درختا بلند تر شدن دروغها پیر تر شدن! سیرها گرسنه شدن! و لاغر! سایه از این ور رفت آفتاب غروب کرد! آسمون سیاه شدو چشایه گرگ تو سیاهی گرد شد...!
همه رفیقا! پیچیدن تو کوچه ها وراسته ها! عشق و دلبرم همه رفتن! نور چشام رفت! خورشید بازم غروب کرد...!
کی اینجارو این شکلی کرد؟ اصن شاید از اول همین بود!
من متولد ۷۱/۱/۵ بیمارستان آبان تهران! تا ۲ ۳ سالگی بین امیریه و منیریه ! چیزه زیادی ازش یادم نمیاد! به خاطره کار بابام رفتیم یه شهره دیگه! خوب کسی اینجا آشنا نداشتیم! نه دوستی نه کسی هر روز دعوای بابا و مادر! و من یه بچه که فقط نگاهشون میکردم! درس و مدرسه رو دوس نداشتم از همون اول ابتدایی! به زور میفرستادن منو! هر روز گریه میکردمو میگفتم مریضم امروزو میشه نرم!؟ ولی بازم به زور میبردن منو! شدم چهارم ابتدایی! بیشتر بدم میومد! از درس و مدرسه ننم قهر کرده بود رفته بود تهران یه ژیره زنه بود میومد خونه که ما تنها نباشیم! از مدرسه فرار کردم گفتم به بچه هایه سرویس که من میرم ساندویچ بگیرم ! میرفتم برنمیگشتم! عجیب اینجا بود که! از تو اون سوریس یه نفر همکلاسی من نبود! فقط من ماله اون کلاس بودم!
دو هفته نرفتم که مدرسه فک کرده بود مردم یا کسیم مرده زنگ زده بود خونه منیژه خام گفته بود مدرسه اس اونام گفته بودن ۲ هفته اس نیمده! زنگ زدن بابام منم زنگ آخر ورزش بیود عاشق فوتبال بودم میخواستم بیام فوتبال بازی کنم! عقلو تورو خدا! تو راه راننده سرویس منو دید یه دونه محکم کوبید تو گوشم! باباهه چیزی نگفت! ناظم جلو بابام زد تو گوشم مرتیکه خر! تو کلاس همه هو میکردن یه ژسره بهم میگفت فراری! اونو که گفت همونجا شروع کردم به گریه کردن!!!!!!!!
ولی خوب اون موقع شاگرد خوبی بودم لیاقن تو مسابقه علمی ها و اینا همیشه جز دو سه نفر اول بودم! رفتیم راهنمایی همش بچگی بود رفتیم دبیرستان ! تازه فهمیدم چیزی نیستم!
فهمیدم عمر تموم میشه افسوسا تموم نمیشن!(بقیش بعدن...)
من تا دبیرستانم فکر میکردم کسی هستم بعدا فهمیدم هیچی نمیشم