صبح اینجاست!

یه کم نور تو این همه تاریکی بد نی نه؟ خورشید همونه هنوز به قوله یکی هنوز نورش کم نشده بهترم نشده هنوز همونه ثابت ! بی کیفیت نمیشه ! همونجوریه این تویی که بش از کجا چه زمانی نیگا میکنی! شاید صبح همون مرگ! شاید صبح همون شب و خوابه! شاید اصن همیشه صبحه و تو کوری! بی وفا نوش دارویی بعد از مرگ سهراب آمدی

این شعر و خیلی دوس دارم!

باید از محشر گذشت

 

 

باید از محشر گذشت

 

لجن زاری که من دیدم سزای صخره هاست ،

 

گوهر روشن دل از کان و جهانی دیگر است ،

 

 

عذر میخواهم پری ...

                   

                 عذر میخواهم پری ...

 

 من نمیگنجم در آن چشمان تنگ ،

 

با دل من آسمانها نیز تنگی میکنند ،

 

روی جنگلها نمی آیم فرود ،

 

شاخه زلفی  گو مباش ، 

 

آب  دریا ها کفاف تشنه این درد نیست ،

 

 

بره هایت میدوند ،

 

 جوی باریک عزیزم راه خود گیرو برو ...

 

 

 

یک شب مهتابی از این تنگنای  بر فراز کوها پر میزنم،   

 

میگذارم میروم ،

 

ناله خود میبرم ،

 

دردسر کم میکنم ...

 

 

 

چشمهائی خیره می پاید مرا،

 

غرش تمساح می آید بگوش ،

 

کبر فرعونی و سحر سامریست ،

 

دست موسی و محمد با من است ،

 

میروی ، وعده آنجا که با هم روز شب را آشتیست ،

 

 

صـبـح چنـدان دور نیست ...
نظرات 2 + ارسال نظر
پارمیدا چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:07 ق.ظ

لایک به شهریار!

aryo پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:04 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد